بنده بعنوان همرزم شهید اسحاق صبوری در منطقه جنگلی دهلران علی شرقی ازآن جاییکه با شهید صبوری و شهید خرجینی همیشه دراکثر جاها باهم بودند،در یک مکان عملیاتی رودخانه ای داشت و درآن رودخانه با هم جمع شدیم جهت شستن دست و صورت. شهید بزرگوار صبوری کنار تپه ای رفته بود. بعد از اینکه صورت شان را خشک کردند موقع ظهر شرعی فرا رسید. شهید برای ساختن وضو آب را بدست گرفت برای وضو آماده شدند در حین وضو گرفتن به یک باره صدای صوت خمپاره شنیده شد و در آن واحد خمپاره در جمع ما فرود آمده و درمنفجر شدن خمپاره ترکش های خمپاره به بدن مبارک شهید صبوری اصابت کرد و قسمت هایی از بدن نازنین شان را با خودش برده شهید صبوری در واقع با خون خودشان وضو ساختند و خاطره ی بسیار دلخراشی بود.
-----------------------------------------------
خاطره ای از مادر شهید مادر شهید می گوید: خانه ما بوی عطر آمده یک روزغروب وارد حال منزل شدم و متوجه شدم خانه معطر شده از شوهرم پرسیدم شما چنین بویی را استشمام می کنید؟عرض کردند خیرتا اینکه فردای آن روزخبر شهادت اسحاق جان را به ما رساندند و الان قریب 28 سال از شهادت شهید اسحاق صبوری می گذردو چندین بارحتی درایام تاسوعا وعاشورا این بوی خوش به منزلمان می آید.
------------------------------------------------
خاطره ای اززبان مادرشهید ازدوران کودکی شهید صبوری در دوران طفولیت شهید شبی مادر شوهرم را که زن مؤمنه و درستکاری بوده درخواب می بینم می گوید من به شما خیلی امیدوارم و این شما هستید که بدرد من خواهید خورد و گفت شما مادر شهید می شوید.
-------------------------------------------------
شهید اسحاق صبوری نزدیک شهادتشان شبی درخواب دیدم که درصحرای سرسبز به همراه یک خانم دیگری به یک چشمه ای رسیدیم جوشان که از زمین می جوشد ومن دست خود را به آن چشمه که رنگ خون می باشد می برم و به آن خانمی که همراه من می باشد می گویم ببین این چشمه خون را و خانم در جواب گفت: این که فقط یک مشت خاک است و در خواب می گویم درست است می گویند خون سرخ حضرت سیدالشهدا همیشه در جوشش است و چند روز بعد برای من خبر آوردند که پسرتان به فیض شهادت نائل آمده است و من این افتخار را دارم که مادر شهید باشم و این اعتقاد قلبی من است و امیدوارم در پیشگاه خداوند متعال همیشه رو سفید باشم.
-------------------------------------------------
مادر شهید نقل می کند که: شهید اسحاق صبوری در درس هایشان معمولاً موفق بوده اند اما وقتی وارد سال چهارم ابتدایی می شوند معلم ریاضی ایشان خوب نبوده است وبه خوبی این درس مهم و ضروری را برای بچه ها تدریس نمی کرده است به همین سبب این درس شهید صبوری افت شدیدی داشته است اما در سال پنجم ابتدایی معلم ایشان بسیار خوب این درس را تدریس می کرده است و به وضعیت درسی و اخلاقی دانش آموزان اهمیت می داده است به همین سبب شهید صبوری در درس هایشان موفق بودند و این معلم خوب که مادر شهید می گوید نام ایشان آقای رمضانی یا رمضان پور بوده است به شهید اسحاق صبوری علاقه ی خاصی پیدا می کنند و درس های این شهید بزرگوار و والامقام را پیگیری می کنند تا از درس هایشان عقب نمانند.
-------------------------------------------------
شهید اسحاق صبوری با اینکه در دوران انقلاب فقط 12 سال سن داشتند اما درهمه ی راهپیمایی ها و تظاهرات ضد نظام شاهنشاهی شرکت داشتند وعلیه نظام ستمگر مبارزاتی انجام دادند و با اینکه سن ایشان بسیار پایین بوده است و هنوز به سن بلوغ و تکلیف نرسیده بودند و بسیار از دیدن زن هایی که بی حجاب و یا بد حجاب هستند ناراحت و عصبانی می شد،حتی درآن دوران برای مدتی داماد مادرش به خانه ی آنها آمده بودند و زندگی می کردند،شهید صبوری بسیار به مادرشان تذکر می دادند تا حجاب را رعایت کنند.(با اینکه مادرشان بسیار مؤمن هستند).
شهید در آخرین مرحله که قصد رفتن به جبهه را داشتند،چشم پدرشان دچار مشکل می شود و چشمشان را عمل می کنند.فردای آن روز وقتی شهید صبوری قصد رفتن به جبهه را داشتند مادر ایشان به بدرقشان رفتند و از ایشان پرسیدند:چگونه از حال و احوال تو خبردار شویم؟شهید به ایشان گفتند که من یک شب به خواب شما می آیم.
-------------------------------------------------
شهید صبوری در دبیرستان آیت الله طالقانی شهرستان بابل مشغول درس خواندن بودند.ایشان در آن زمان ورزش دو ومیدانی را به صورت حرفه ای دنبال می کردند و حتی چندین بار مدال های رنگارنگ و مختلف در رده های سنی نوجوانان به دست آورده بودند و معلم و مربی ایشان هم آقای لامه بودند.شهید اسحاق صبوری به دلیل اینکه در ورزش دو و میدانی فعالیت می کردند، قد بسیار بلند و رشیدی داشتند به طوری که وقتی ایشان قصد داخل شدن به اتاقشان را داشتند باید سرشان را خم می کردند و داخل اتاقشان می شدند.
:p>شهید در آخرین مرحله که قصد رفتن به جبهه را داشتند،چشم پدرشان دچار مشکل می شود و چشمشان را عمل می کنند.فردای آن روز وقتی شهید صبوری قصد رفتن به جبهه را داشتند مادر ایشان به بدرقشان رفتند و از ایشان پرسیدند:چگونه از حال و احوال تو خبردار شویم؟شهید به ایشان گفتند که من یک شب به خواب شما می آیم.
--------------------------------------------------
شهید اسحاق صبوری در برابر مشکلات و سختی ها بسیار با اراده و قوی بودند و درد و رنج ها را تحمل می کردند.شهید بزرگوار با اینکه چهارده سال بیشتر سن نداشتند همیشه علاقه مند بودند تا دست به جیب شوند و به همین علت هم چندین بار کارگری کردند و در ساختمان ها بنایی می کردند.
شهید اسحاق صبوری به دلیل اینکه ورزش دو و میدانی را پیگیری می کردند، قد بلندی داشتند و به همین سبب شناسنامه ی خود را دست کاری نموده و قصد رفتن به جبهه را داشتند.وقتی ایشان شناسنامه ی خود را دستکاری کردند تا بتوانند به جبهه بروند کسانی که مسؤل ثبت نام از مردم بودند متوجه می شوند و این اجازه را به ایشان نمی دهند.وقتی والدین شهید صبوری متوجه شور و اشتیاق این پسر برای رفتن به جبهه شدند از آنها درخواست کردند تا به او اجازه دهند به جبهه برود.
----------------------------------------------------
شهید اسحاق صبوری با اینکه سن بسیار کمی داشتند، در کارهای منزل به والدینشان کمک میکردند.
شهید اسحاق صبوری بسیار با گذشت و فداکار بودند و بعد از اینکه ایشان عراقی های زیادی را اسیرمی کنند،پول های آنان را می گیرند و خودش از آن ها استفاده نمی کند و همه ی آن ها را تحویل می دهد و فقط یک اسکناس عراقی را برای یادگاری می گیرد.شهید صبوری حتی تمام پول خود را به پایگاه می دهد و حتی پولی برای برگشتن نداشتند.
--------------------------------------------------------
یکی از روزها در حال دور زدن منطقه جنگلی بودیم یک باره چشم ما به نگهبانی که در کنار چادر بود افتاد رفتیم پیش نگهبان و از ایشان سوال کردیم برای چه اینجا ایستادی نگهبان در جواب گفت اسیرعراقی در چادر میباشد ما رفتیم در چادر مشاهده کردیم اسیرعراقی و کلی مواد غذایی در چادر بود از آنجاییکه ما خیلی گرسنه بودیم و دیگر نیرو بچه های رزمنده هم تحلیل رفته بود تمام کنسروها و دیگرمواد غذایی را جمع کردیم با خودمان بردیم.
یاد این شهید و دیگر شهدا گرامی باد
((بسم الله الرحمن الرحیم))
زندگی نامه ی شهید اسحاق صبوری:
شهید اسحاق صبوری فرزند ابراهیم در 29 شهریورسال 1345 در یک خانواده ی مذهبی چشم به دیده جهان گشود و تا دوران 6 سالگی در دامان پر مهر و محبت پدر و مادر تربیت اسلامی را فرا گرفته تا بتواند جهت کسب علم و دانش در سن 7 سالگی به مدرسه برود دوران ابتدایی را آغازودوران راهنمایی را به اتمام رسانده بود شهید درمنطقه سنگ پل شهرستان بابل به دنیا آمده و تا روز شهادتشان در همان منطقه زندگی می کرده است شهید بعد از شروع جنگ تحمیلی چندین مرحله به جبهه اعزام شدند تا این که در مورخه 5/12/1362 در منطقه ی دهلران براثر اصابت ترکش خمپاره شربت شهادت را نوشیدند و در تاریخ 7/12/1362 پیکر پاک آن عزیز از بیمارستان شهید یحیی نژاد شهرستان بابل تشییع و در گلزار شهدای معتمدی بابل به خاک سپرده شد روحش شاد و نام و یادش گرامی باد
بسم الله الرحمن الرحیم
وصیت نامه شهید اسحاق صبوری
«مَن طَلَبَنی وَجَدَنی، مَن وَجَدَنی عَرَفَنی وَ مَن عَرَفَنی اَحَبَّنی وَ مَن اَحَبَّنی عَشَقَنی وَ مَن عَشَقَنی عَشَقتَهُ وَ مَن عَشَقَتَهُ قَتَلتَهُ وَ مَن قَتَلتَهُ فَعَلی دِیَتَهُ وَ مَن عَلی دِیَتَهُ فَاِنّا دِیَتُهُ.» آن کس که مرا طلب کند، من را می یابد و آن کس که مرا یافت، من را می شناسد و آن کس که مرا شناخت، من را دوست می دارد و آن کس که مرا دوست داشت، به من عشق می ورزد و آن کس که به من عشق ورزید، من نیز به او عشق می ورزم و آن کس که من به او عشق ورزیدم، او را می کشم و آن کس را که من بکشم، خونبهای او بر من واجب است و آن کس که خونبهایش بر من واجب شد، پس خود من خونبهای او می باشم.
به نام خدا درهم کوبنده ستمگران وظالمان وبا سلام به رهبرکبیرانقلاب اسلامی ایران و نور چشم مستضعفان جهان. سخنم را با نام الله آغاز می کنم و آنقدر به جبهه می روم تا شهید شوم.
ای جوانان نکند در رختخواب ذلت بمیرید که حسین (ع) درمیدان نبرد شهید شد بخدا سوگند مرگ با افتخار بهتر از مرگ با ذلت است ما که همه مردنی هستیم پس چه بهتر است در جبهه حق علیه باطل کشته شویم و یک اجری هم و یک ثوابی هم از اینجا ببریم که درپیشگاه خداوند رو سفید باشیم. ای جوانان مبادا درغفلت بمیرید که علی درمحراب عبادت شهید شد. مبادا درحال بی تفاوتی بمیرید که علی اکبر حسین در راه حسین (ع)و با هدف شهید شد.ای جوانان مبادا دست از این رهبرتان بکشید مبادا پشت به رهبرتان کنیدای جوانان نگذاریداین منافقان کوردل صفتان از پشت به این انقلاب خنجر بزنند.ای برادران به امام وفادار باشید و این را بدانید که خداوند با شماست.
ای مادران مبادا از رفتن فرزندانتان به جبهه حق علیه باطل جلوگیری کنید که فردا در محضر خدا و حسین(ع) نمی توانید جواب زینب را بدهید که تحمل 72 شهید را نموده است.ای مادران مگر چه چیز ما از آنان کمتر است ای مادران مگر ما نزد شما امانت نیستیم ما که همه رفتنی هستیم پس چه بهتر در جبهه این افتخار را پیدا کنیم ای مادران همه شماها مثل خاندان وهب باشید که جوانان را به جبهه های نبرد بفرستید و حتی جسد اورا هم تحویل نگیرید زیرا مادر وهب فرموده است سری را که در راه خدا داده ام پس نمی گیرم.ای مادرم اگر من افتخار شهید شدن را پیدا کردم مبادا برایم گریه کنید آن وقت است که فزت برب الکعبه(بخدای کعبه رستگار شدم) و اگر جسد من نیامد ناراحت نباش و مثل مادر وهب باش.
چه سخن شیرینی فرمود جسد اورا هم تحویل نگیرید زیرا مادر وهب می گوید سری را که در راه خدا داده ام پس نمی گیرم پس شما هم همینطور باشید مبادا بر سر جسد من گریه کنید چون شما با گریه کردنتان مراعذاب خواهید داد و دشمنان اسلام را شاد خواهید کرد ای برادران استغفار ودعا رااز یاد نبرید که بهترین درمانها برای تسکین درد دعاست و همیشه به یاد خدا باشید و در راه او قدم بردارید و هرگز دشمنان در بین شما نیاندازند وشما را از روحانیت متعهد عزیز ما جدا نکنند که اگرچنین کردند روز بدبختی مسلمانان وروزجشن ابر قدرتهاست وحضورتان را در جبهه های حق علیه باطل ثابت نگه دارید در راه امام بیشتر دقیق شوید و سعی کنید عظمت او را بیابید وخود را تسلیم او سازید وصداقت واخلاص خود راهمچنان حفظ کنید اگر فیض شهادت نصیبم گشت آنان که پیرو خط سرخ امام خمینی نیستند و به ولایت او اعتقاد ندارند بر من نگیرند چون آنها معنی اصلی اسلام را خوب درک نکردند که پیرو رهبر و ولایت اوباشندخداوند در سوره بقره می فرماید آنهایی که معنی اسلام را خوب درک نکردند در جلوی چشم آن ها پرده ای قرار گرفته است که چشمشان حقیقت را باطل جلوه دهد واز دیدنش معذور است وچشمشان باطل را حقیقت جلوه می دهد و آنهایی که به حقیقت پیوستند روشن دلند و آنهایی که حقیقت را نیافتند و حقیقت را باطل جلوه کردند کور دلند آنان که پیرو خط سرخ امام خمینی نیستند و به ولایت او اعتقاد ندارند بر من نگیرند و بر جنازه ام حاضر نشونداما باشد که دماءِ شهدا آنان را نیز متحول سازد به رحمت الهی نزدیکشان کند. (وَلا تَحسَبَنَّ الَّذینَ قُتِلوا فی سَبیلِ اللَّهِ أَمواتًا ۚ بَل أَحیاءٌ عِندَ رَبِّهِم یُرزَقونَ﴿۱۶۹﴾ مپندارید که شهیدان راه خدا مرده اند بلکه زنده اند و در نزد پروردگارشان رزق و روزی می خورند(سوره آل عمران آیه 169) و سلام مرا به رهبر عزیزم برسانید و بگویید تا آخرین قطره ی خونم سنگر اسلام را ترک نخواهم کرد و با خداوند پیمان می بندم که در تمام عاشوراها و در تمام کربلاها با حسین(ع)همراه باشم تا هنگامیکه همه احکام اسلام در زیر پرچم اسلامی امام زمان(عج)به اجرا در آید (وَلاَ تَقُولُواْ لِمَنْ یُقْتَلُ فِی سَبیلِ اللّهِ أَمْوَاتٌ بَلْ أَحْیَاء وَلَکِن لاَّ تَشْعُرُونَ) کسی را در راه خدا کشته شد، مرده مپندارید بلکه او زنده ی جاوید است ولیکن شما این حقیقت را نخواهید یافت(سوره بقره آیه 154)
شعار های همیشگیتان را فراموش نکنید:
خدایا،خدایا تا انقلاب مهدی تو را به جان مهدی خمینی را نگه دار .
خدایا،خدایا ما اهل کوفه نیستیم حسین تنها بماند،مگر جانباز بمیرد امام تنها بماند.
برای فتح کربلا خیز و به جبهه ها بیا.
(والسلام) اسحاق صبوری
برایشهید پژوهی اسحاق صبوری با همرزم ایشان ملاقات داشتیم
ضمنا اختتامیه شهید پژوهی پنجشنبه 10 مرداد ساعت 14 می باشد .